راز گونه ترین خاطره ی ِ این عید

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

راز گونه ترین خاطره ی ِ این عید

مثلا وقتی روی فرش های صحن جامع رضوی نشسته ای

و با چشم های خیس دعای کمیل را زمزمه می کنی

به یک کودک پنج ساله ی سندرم داونی که در فاصله ی پنج متری ت نشسته

و پیراهن آستین کوتاه زرد پوشیده و شلوارک جین آبی و تند تند منتخب ادعیه را ورق می زند

و بی صدا می خندد (وقتی درست زیر نور مهتاب ، راس چکیدن نور ، نگاهتان گره خورده به هم )

لبخندبزنی او هم زیباترین و صادقانه ترین لبخند پنج ساله ی جهان را به تو هدیه کند

و چشم هایش را ریز کند و دستش را بگیرد جلوی چشمش و دل تو را ببرد

و بعد وقتی حواست نیست و دوباره غرق کلمه ها شدی آرام دست پدر و مادرش را رها کند

و زیر نگاه تعقیب آمیز آنها بیاید و آرام گونه ات را ببوسد

و شکلاتش را بیندازد روی کتابچه و تندی فرار کند بغل پدرش ..

و مادر و پدر و فرزند هرسه لبخند بزنند و درحالیکه مادرش می گوید از شما خوشش آمده

التماس دعایی بگوید و بارگاه حضرت را نگاهی کند و بگوید حاجت روا باشی

و بروند که بروند ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |